دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و دو ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Ambiguous

  [æmˈbɪɡjuəs]

Adjective

​that can be understood in more than one way; having different meanings, not clearly stated or defined

مبهم، (کلام) دوپهلو، چندپهلو، دارای دو یا چند معنی، گنگ

Synonyms

unclear, puzzling, uncertain, obscure, vague, doubtful, dubious, enigmatic, indefinite, inconclusive, cryptic, indeterminate, equivocal, Delphic, oracular, enigmatical, clear as mud

Antonyms

clear, simple, specific, obvious, plain, explicit, definite, unmistakable, unequivocal, unquestionable

Examples

She gave an ambiguous nod.

سرش را به طور مبهمی تکان داد.

The diplomat's ambiguous remarks

سخنان دوپهلوی دیپلمات

His role has always been ambiguous.

نقش او همیشه مبهم بوده است.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>