دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و سه ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Mollify

  [ˈmɑːlɪfaɪ]

Verb

to make somebody feel less angry or upset

از شدت یا خشونت چیزی کاستن، فرونشاندن، تسکین دادن، استمالت کردن، نرم کردن، (از کسی) دلجویی کردن

Synonyms

pacify, quiet, calm, compose, soothe, appease, quell, sweeten, placate, conciliate, propitiate

Examples

Her kindness mollified my sorrow.

مهربانی او حزن مرا کمتر کرد.

He tried to mollify his angry wife by giving her a gift.

او سعی کرد با دادن هدیه همسر خشمگین خود را نرم کند.

His explanation failed to mollify her.

توضیحات او نتوانست او را آرام کند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>