دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته هجدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Abortive

  [əˈbɔːrtɪv]

Adjective

(of an action) not successful; failed

نافرجام، عقیم، بی‌نتیجه، بیهوده، بی‌حاصل، بی‌ثمر، ناموفق، ضایع

Synonyms

failed, failing, useless, vain, unsuccessful, idle, ineffective, futile, fruitless, unproductive, ineffectual, miscarried, unavailing, bootless

Examples

An abortive military coup

یک کودتای نظامی نافرجام

Abortive attempts to divert the course of the river

تلاش های نافرجام برای منحرف کردن مسیر رودخانه

Their forces made abortive attempts to capture our positions.

نیروهای آنها برای گرفتن مواضع ما سعی بیهوده می‌کردند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>