Abortive
[əˈbɔːrtɪv]Adjective
(of an action) not successful; failed
نافرجام، عقیم، بینتیجه، بیهوده، بیحاصل، بیثمر، ناموفق، ضایع
Synonyms
failed, failing, useless, vain, unsuccessful, idle, ineffective, futile, fruitless, unproductive, ineffectual, miscarried, unavailing, bootless
Examples
An abortive military coup
یک کودتای نظامی نافرجام
Abortive attempts to divert the course of the river
تلاش های نافرجام برای منحرف کردن مسیر رودخانه
Their forces made abortive attempts to capture our positions.
نیروهای آنها برای گرفتن مواضع ما سعی بیهوده میکردند.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.