Bliss
[blɪs]Noun
extreme happiness
آمیزهی خوشحالی و لذت، شادکامی، خوشدلی، شادمانی، خوشی
Synonyms
joy, ecstasy, euphoria, rapture, nirvana, felicity, gladness, blissfulness, delight, pleasure, heaven, satisfaction, happiness, paradise, beatitude, ecstasy, exaltation, blessedness, felicity, holy joy
Antonyms
distress, grief, misery, sadness, sorrow, woe, anguish, unhappiness, heartbreak, affliction, wretchedness
Examples
Being with Sherry is heavenly bliss.
بودن با شری موهبت آسمانی است.
The holidays we spent together were true bliss.
تعطیلاتی را که با هم گذراندیم خوشی محض بود.
She loved her husband, but her marriage was not filled with the bliss she'd expected.
او شوهرش را دوست داشت، اما ازدواجش آن سعادتی که انتظارش داشت را به همراه نداشت.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.