Bristle
[ˈbrɪsl]Noun
a short stiff hair
(حیوان یا گیاه) موی کوتاه و زبر، تهریش، زبره، کاسموی، موی زبر خوک (که از آن ماهوت پاککن و قلممو و غیره میسازند)
one of the short stiff hairs or wires in a brush
موی مصنوعی (مسواک و فرچه و غیره)، ، موی قلممو (و فرچه و ماهوت پاککن و غیره)، سیخول
Synonyms
hair, spine, thorn, whisker, barb, stubble, prickle, point, spur, needle, spike
Examples
That creature has a short tail covered with bristles.
آن جاندار دمی کوتاه و پوشیده از موی زبر دارد.
In the past, they used to make toothbrushes out of animal bristle.
در گذشته مسواک را از موی زبر حیوان درست میکردند.
The bristles on his chin
موهای روی چانه اش
Bristle
[ˈbrɪsl]Verb
to suddenly become very annoyed or offended at what somebody says or does
حالت خشمگین و تدافعی به خود گرفتن، آماده جنگ شدن، به خشم آمدن
(of an animal’s fur) to stand up on the back and neck because the animal is frightened or angry
(مثل موی زبر حیوان) شق ایستادن، سیخ شدن، راست شدن یا کردن (موی)، براق شدن یا کردن (در اثر خشم یا ترس)
Synonyms
stand up, rise, prickle, stand on end, horripilate, be angry, rage, seethe, flare up, bridle, see red, be infuriated, spit, go ballistic, be maddened, wig out, get your dander up, abound, crawl, be alive, hum, swarm, teem, be thick
Examples
Akbar bristled, saying...
اکبر به خشم آمد و گفت...
His lies made her bristle with rage.
دروغهایش او را از عصبانیت برانگیخته کرد.
The more your manager pours praise and perks upon you, the more your friends will bristle.
هرچه مدیرتان بیشتر از شما تمجید و ستایش کند، دوستانتان بیشتر به خشم خواهند آمد.
John pushed back his chair, bristling with rage.
جان صندلی اش را به عقب هل داد درحالی که از عصبانیت برانگیخته شده بود.
He bristled at her rudeness.
از گستاخی او به خشم آمد.
The cat bristled and arched its back.
گربه براق شد و پشت خود را کوژ کرد.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما