Daze
[deɪz]Noun
a dazed condition; state of bemusement OR in a confused state
گیجی، منگی، پژولش، بهت، حیرت، سرگشتگی، دلپریشی
Synonyms
befuddlement, bewilderedness, bewilderment, discombobulation, fog, muddle, mystification, perplexity, puzzlement, stupefaction, stupor, trance
Examples
When they brought her in she was still in a daze.
هنگامی که او را آوردند هنوز در حالت گیجی بود.
I've been in a complete daze since hearing the news.
از زمانی که این خبر را شنیدم در گیجی کامل بودم.
After meeting the author, I was in a daze for a week.
پس از آشنایی با نویسنده، یک هفته در گیجی بودم.
Daze
[deɪz]Verb
to overwhelm; dazzle OR to stun or stupefy with a blow, shock, etc
(با ضربه یا خبر بد و غیره) منگ کردن، مدهوش کردن، پژولیدن، گیج کردن، مات و مبهوت کردن، غرق در شگفتی کردن
Synonyms
stun, shock, paralyse, numb, stupefy, benumb, confuse, surprise, amaze, blind, astonish, stagger, startle, dazzle, bewilder, astound, perplex, flummox, dumbfound, nonplus, flabbergast, befog
Examples
The severity of the blow dazed the fighter and led to his defeat.
شدت ضربه حریف را گیج کرد و منجر به شکست او شد.
When he ventured out of the house at night, the child was dazed by the noise and the lights.
وقتی که بچه جرأت کرد که شب از خانه بیرون رود از سر و صدا و چراغ ها گیج شده بود.
Dazed by the flashlight, Maria blundered down the steps.
«ماریا» که از نور چراغ قوه گیج شده بود، تلوتلو خوران از پله پایین آمد.
The news of my father's death dazed me.
خبر مرگ پدرم مرا منگ کرد.
The blow he received on the head dazed him for a while.
ضربهای که به سرش وارد شد تا مدتی او را گیج کرد.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما