Deem
[diːm]Verb
to have a particular opinion about somebody/something
پنداشتن، روا داشتن، شماردن
Synonyms
consider, think, believe, hold, account, judge, suppose, regard, estimate, imagine, reckon, esteem, conceive
Examples
I deem it necessary to tell you that ...
لازم میدانم به شما بگویم که ....
It was not deemed advisable to invite him also.
صلاح دانسته نشد که از او هم دعوت به عمل آید.
I deem it an honor to be invited.
من این دعوت را افتخار می دانم.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.