دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته هجدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Deem

  [diːm]

Verb

to have a particular opinion about somebody/something

پنداشتن، روا داشتن، شماردن

Synonyms

consider, think, believe, hold, account, judge, suppose, regard, estimate, imagine, reckon, esteem, conceive

Examples

I deem it necessary to tell you that ...

لازم می‌دانم به شما بگویم که ....

It was not deemed advisable to invite him also.

صلاح دانسته نشد که از او هم دعوت به عمل آید.

I deem it an honor to be invited.

من این دعوت را افتخار می دانم.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>