دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ واژه‌های ۱۱۰۰ درس سی ۵۰۴ هفته سی و شش ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Depict

  [dɪˈpɪkt]

Verb

represent by drawing or painting; describe

با ترسیم‌ یا نقاشی‌ نشان دادن، توصیف‌ کردن

to show an image of somebody/something in a picture

تصویر کردن، نشان دادن، نگاره کردن، دیسه کردن

to describe something in words, or give an impression of something in words or with a picture

بیان کردن، شرح دادن، هویدا کردن، دیس‌گویی کردن، آشکار کردن، شناسا کردن

Synonyms

illustrate, portray, picture, paint, outline, draw, sketch, render, reproduce, sculpt, delineate, limn, describe, present, represent, detail, outline, sketch, characterize

Examples

Her painting depicts a man who is eating.

نقاشی او مردی را نشان می‌دهد که در حال خوردن است.

Her stories depict various aspects of city life.

داستان‌های او جنبه‌های گوناگونی از زندگی شهری را هویدا می‌کند.

The novel depicts French society in the 1930s.

این رمان جامعه فرانسه را در دهه ۱۹۳۰ به تصویر می کشد.

The artist and the author both tried to depict the sunset’s beauty.

هنرمند و نویسنده هر دو سعی‌ کردند زیبایی‌ غروب را به‌ تصویر بکشند.

Mr. Salinger depicted the juvenile character with great accuracy.

آقای «سالینگر» شخصیت‌ نوجوان را با دقت‌ زیاد به‌ تصویر کشید.

The extent of the disaster can scarcely be depicted in words.

به‌ سختی‌ می‌توان میزان فاجعه‌ را با حرف مجسم‌ کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>