دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و یک ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Destitution

  [ˌdestɪˈtuːʃn]

Noun

​the fact of having no money, food and the other things necessary for life

فقر شدید، مستمندی، تهیدستی، بی‌چیزی، فقر وفاقه، افلاس، عسرت

Synonyms

pennilessness, want, distress, dire straits, privation, penury, neediness, beggary, indigence, pauperism, impecuniousness, utter poverty

Antonyms

riches, plenty, wealth, luxury, prosperity, good fortune, affluence, life of luxury

Examples

Homelessness and destitution

بی خانمانی و مستمندی

Many low-paid workers are living on the brink of destitution.

بسیاری از کارگران کم دستمزد در آستانه فقر شدید به سر می برند.

The refugees lived in complete destitution.

پناهندگان در فقر و فاقه‌ی کامل به سر می‌برند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>