Desultory
[ˈdesəltɔːri]Adjective
going from one thing to another, without a definite plan and without enthusiasm
ناپیوسته، از هم گسیخته، پرت، بیربط، بیهدف، سرسری، نامربوط، ناوابسته (به موضوع مورد بحث و غیره)، جسته و گریخته
Synonyms
random, vague, irregular, loose, rambling, inconsistent, erratic, disconnected, haphazard, cursory, aimless, off and on, fitful, spasmodic, discursive, unsystematic, inconstant, maundering, unmethodical
Examples
His desultory statements
سخنان پرت و پلای او
Desultory reading
خواندن سرسری
A desultory attempt
کوشش بیهدفانه
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.