Disheveled
[dɪˈʃevld]Adjective
(of hair, clothes or somebody’s general appearance) very untidy
(موی سر) ژولیده، پریشان، گوریده، (جامه) نامرتب و چروکدار، دارای مو یا لباس نامرتب، آشفته
Synonyms
messy, mussy, slipshod, sloppy, slovenly, unkempt, untidy
Examples
Disheveled hair and unshaven face
موی ژولیده و صورت نتراشیده
He looked tired and disheveled.
او خسته و ژولیده به نظر می رسید.
She returned at 1 a.m. in a disheveled state.
ساعت 1 بامداد با حالتی آشفته و ژولیده برگشت.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.