دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و چهار ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Disheveled

  [dɪˈʃevld]

Adjective

(of hair, clothes or somebody’s general appearance) very untidy

(موی سر) ژولیده، پریشان، گوریده، (جامه) نامرتب و چروک‌دار، دارای مو یا لباس نامرتب، آشفته

Synonyms

messy, mussy, slipshod, sloppy, slovenly, unkempt, untidy

Examples

Disheveled hair and unshaven face

موی ژولیده و صورت نتراشیده

He looked tired and disheveled.

او خسته و ژولیده به نظر می رسید.

She returned at 1 a.m. in a disheveled state.

ساعت 1 بامداد با حالتی آشفته و ژولیده برگشت.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>