دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیستم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Disparate

  [ˈdɪspərət]

Adjective

made up of parts or people that are very different from each other, (of two or more things) so different from each other that they cannot be compared or cannot work together

متمایز، نابرابر، ناسان، از هم جدا، ناهمخوان

Synonyms

different, contrasting, unlike, contrary, distinct, diverse, at odds, dissimilar, discordant, at variance, discrepant

Examples

Chalk and cheese are disparate substances.

گچ و پنیر دو ماده کاملا متفاوت هستند.

The three sisters had three disparate personalities.

سه خواهر سه شخصیت کاملا متفاوت داشتند.

Such disparate amusements as fishing and painting

تفریحات کاملا متفاوتی مانند ماهی‌گیری و نقاشی

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>