Drench
[drentʃ]Verb
wet thoroughly; soak OR to make somebody/something completely wet
کاملاً خیس کردن، خیساندن
Synonyms
soak, flood, wet, duck, drown, steep, swamp, saturate, inundate, souse, imbrue
Examples
A heavy rain drenched the campus, and the students had to dry out their wet clothing.
باران سنگین محوطهی دانشگاه را کاملاً خیس کرد و دانشجویان مجبور به خشک کردن پوشاک خیس خود شدند.
The drenching rains resumed after only one day of sunshine.
باران های خیس کننده، بعد از تنها یک روز آفتاب دوباره شروع شد.
His fraternity friends tried to drench him but he was too clever for them.
دوستان صمیمیاش سعی کردند او را خیس کنند، اما او خیلی زرنگ تر از آنها بود.
A rain drenched forest
جنگل خیس از باران
A salad drenched in brandy.
سالادی که در براندی خوابانده شده است.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما