Ennui
[ɑːnˈwiː]Noun
feelings of being bored and not satisfied because nothing interesting is happening
احساس بیهودگی و پوچی، بی حوصلگی، بی دل و دماغی، (روحی) گرفتگی، ملالت، زیست بیزاری، پوچی زدگی
Synonyms
boredom, dissatisfaction, tiredness, the doldrums, lethargy, tedium, lassitude, listlessness
Examples
There was nothing to strive for in her life of ease and perhaps this is why she felt only ennui.
در زندگی آسوده اش چیزی برای تلاش وجود نداشت و شاید به همین دلیل بود که او فقط احساس بیهودگی و پوچی می کرد.
When they fail to do this, ennui is not far behind.
هنگامی که آنها در انجام این کار شکست می خورند، پوچی و بی حوصلگی خیلی دور از انتظار نیست.
You too would suffer from ennui if you had to spend months in a hospital bed.
اگر مجبور شوید ماهها را در تخت بیمارستان بگذرانید، شما نیز از احساس گرفتگی و ملالت رنج میبرید.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما