دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و دو ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Ennui

  [ɑːnˈwiː]

Noun

feelings of being bored and not satisfied because nothing interesting is happening

احساس بیهودگی و پوچی، بی حوصلگی، بی دل و دماغی، (روحی) گرفتگی، ملالت، زیست بیزاری، پوچی زدگی

Synonyms

boredom, dissatisfaction, tiredness, the doldrums, lethargy, tedium, lassitude, listlessness

Examples

There was nothing to strive for in her life of ease and perhaps this is why she felt only ennui.

در زندگی آسوده اش چیزی برای تلاش وجود نداشت و شاید به همین دلیل بود که او فقط احساس بیهودگی و پوچی می کرد.

When they fail to do this, ennui is not far behind.

هنگامی که آنها در انجام این کار شکست می خورند، پوچی و بی حوصلگی خیلی دور از انتظار نیست.

You too would suffer from ennui if you had to spend months in a hospital bed.

اگر مجبور شوید ماه‌ها را در تخت بیمارستان بگذرانید، شما نیز از احساس گرفتگی و ملالت رنج می‌برید.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>