دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و شش ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Factitious

  [fækˈtɪʃəs]

Adjective

not real but created deliberately and made to appear to be true

ناراستین، کاذب، دروغین، ساختگی، مصنوعی، غیرواقعی، تصنعی

Synonyms

artificial, plastic, synthetic, unnatural

Examples

Factitious needs created by advertising.

نیازهای کاذب که از راه آگهی‌های تجارتی ایجاد می‌شوند.

The outcry was, to a certain extent, factitious.

این فریاد تا حدی ساختگی بود.

He has invented a wholly factitious story about his past.

او داستانی کاملا ساختگی درباره گذشته خود درست کرده است.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>