Gleam
[ɡliːm]Noun
a flash or beam of light OR a pale clear light, often reflected from something AND the brightness of something that shines
درخشش، جرقهای از نور، شعاع نور، برق نور، تابش، پرنگ، انعکاس نور (از سطحی براق)، بازتاب نور، نور ضعیف، کورسو، سوسو
a small amount of something
هر چیز کم، ذره
Synonyms
glimmer, flash, beam, glow, sparkle, brightness, gloss, brilliance, sheen, lustre, trace, ray, suggestion, hint, flicker, inkling
Examples
A gleam of light shone through the prison window.
باریکهای از نور از پنجره ی زندان میتابید.
The only source of light in the cellar came in the form of a gleam through a hole in the wall.
تنها منبع روشنایی زیر زمین، بصورت شعاعی از سوراخ دیوار میآمد.
My grandmother gets a gleam in her eyes when she sees the twins.
وقتی مادربزرگم دو قلوها را میبیند، چشمانش از شادی برق میزند.
A gleam of hope
روزنهای از امید
A gleam of understanding
ذرهای فهم
The gleam of a distant fire
سوسو زدن یک نور از فاصلهی دور
The gleam of the lights reflected in the dark waters of the river.
درخشش نورهایی که در آب تیرهی رودخانه منعکس میشد.
Gleam
[ɡliːm]Verb
to shine with a pale clear light
تابان شدن، (لحظهای) درخشیدن
to look very clean or bright
منعکس شدن نور (از سطحی براق)، بازتاب شدن نور، برق زدن، سوسو زدن، چشمک زدن
Synonyms
beam, blaze, burn, glow, incandesce, radiate, shine, coruscate, flash, glance, glimmer, glint, glisten, glister, glitter, scintillate, shimmer, spangle, sparkle, twinkle, wink
Examples
Towchal lights gleamed from afar.
چراغهای توچال از دور سوسو میزد.
His polished shoes gleamed.
کفشهای واکس زدهاش برق میزد.
Seeing the coins, his eyes gleamed.
از دیدن سکهها چشمانش برق زد.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما