Gusto
[ˈɡʌstəʊ]Noun
enthusiasm and energy in doing something
شوق، تمایل، ذوق و علاقه، لذت، زنده دلی، حرارت و اشتیاق، انرژی و پشتکار
Synonyms
relish, enthusiasm, appetite, appreciation, liking, delight, pleasure, enjoyment, savor, zeal, verve, zest, fervor, exhilaration, brio, zing
Antonyms
apathy, distaste, inertia, coolness, disinterest
Examples
With all the gusto of youth
با تمام شور و حرارت جوانی
Hossein ate the ice cream with gusto.
حسین با اشتیاق تمام بستنی را خورد.
He ate the simple meal with gusto, as if it were a banquet for kings.
او آن غذای ساده را چنان با لذت خورد انگار که ضیافتی شاهانه است.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.