دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و نه ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Gusto

  [ˈɡʌstəʊ]

Noun

enthusiasm and energy in doing something

شوق، تمایل، ذوق و علاقه، لذت، زنده دلی، حرارت و اشتیاق، انرژی و پشتکار

Synonyms

relish, enthusiasm, appetite, appreciation, liking, delight, pleasure, enjoyment, savor, zeal, verve, zest, fervor, exhilaration, brio, zing

Antonyms

apathy, distaste, inertia, coolness, disinterest

Examples

With all the gusto of youth

با تمام شور و حرارت جوانی

Hossein ate the ice cream with gusto.

حسین با اشتیاق تمام بستنی را خورد.

He ate the simple meal with gusto, as if it were a banquet for kings.

او آن غذای ساده را چنان با لذت خورد انگار که ضیافتی شاهانه است.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>