Harmony
[ˈhɑːrməni]Noun
a state of peaceful existence and agreement
(اندیشه، سلیقه و احساس و غیره) یکدلی، همدلی، همدلی و همصدایی، توافق، همنواختی، همزبانی، سازش، همداستانی، سازگاری، دمسازی، هماهنگی، یگانش
the way in which different notes that are played or sung together combine to make a pleasant sound
(موسیقی) هماهنگی، همسازی، تلفیق چند ملودی، آواهای خوشایند، خوش آهنگی، صداهای آهنگین
an attractive combination of related things
تناسب و توازن، جوری، همجوری، همگری، انویی، فراخوری، سازواری، سازمندی
Synonyms
accord, order, understanding, peace, agreement, friendship, unity, sympathy, consensus, cooperation, goodwill, rapport, conformity, compatibility, assent, unanimity, concord, amity, amicability, like-mindedness, tune, melody, unison, tunefulness, euphony, melodiousness, balance, consistency, fitness, correspondence, coordination, symmetry, compatibility, suitability, concord, parallelism, consonance, congruity
Antonyms
opposition, conflict, hostility, disagreement, contention, antagonism, dissension, cacophony, discord, inconsistency, incongruity, unsuitability
Examples
We hoped the incident would not disrupt the harmony that existed between the brothers.
امیدوار بودیم که این واقعه هماهنگی را که بین دو برادر وجود داشت از بین نبرد.
I am sympathetic to Warren because his plans are in harmony with mine.
من با «وارن» موافقم زیرا طرح هایش با طرح های من هماهنگی دارند.
We responded to the harmony of the song by humming along.
ما زیر لبی با آهنگ ترانه همراهی میکردیم.
They worked together in harmony.
آنان با هماهنگی با هم کار میکردند.
The harmony of humans and the environment
سازگاری انسان با محیط
The two sang in harmony.
آن دو هماهنگ آواز خواندند.
Primitive humans lived in harmony with nature.
انسانهای آغازین در هماهنگی با طبیعت زندگی میکردند.
The details of the design have harmony.
اجزای طرح با هم جور در میآیند.
We must establish a harmony between our needs and those of others.
ما میبایستی بین نیازهای خود و نیازهای دیگران هماهنگی ایجاد کنیم.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما