دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و یک ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Indoctrinate

  [ɪnˈdɑːktrɪneɪt]

Verb

to force somebody to accept a particular belief or set of beliefs and not allow them to consider any others

آموزاندن، تلقین کردن، ارشاد کردن، آیین‌آموزی کردن، شستشوی مغزی دادن

Synonyms

brainwash, school, train, teach, drill, initiate, instruct, imbue

Examples

They indoctrinate young people with subversive ideologies.

آنان مرام‌های ویرانگر به جوانان تلقین می‌کنند.

The followers are indoctrinated so that they do not question the leader.

پیروان شست و شوی مغزی می شوند تا رهبر را زیر سوال نبرند.

The pamphlets are used to indoctrinate the populace as to the aims of the government.

از این جزوه ها برای القای اهداف دولت به مردم استفاده می شود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>