Indolent
[ˈɪndələnt]Adjective
not wanting to work
تنبل، تنآسا، کیار، بیرگ، رخوتانگیز، بیحال کننده، سستیآور
Synonyms
lazy, slack, idle, slow, sluggish, inactive, inert, languid, lethargic, listless, lackadaisical, torpid, good-for-nothing, workshy, slothful, lumpish, fainéant
Antonyms
active, busy, energetic, vigorous, conscientious, diligent, industrious, assiduous
Examples
Old and fat and indolent
پیر و چاق و تنبل
The indolent heat of the afternoon
گرمای سست کنندهی بعدازظهر
He withdrew his support from his indolent son, saying it was time for him to accept adult responsibility.
او دیگر پسر تن پرورش را حمایت نکرد و گفت وقت آن رسیده است که مسئولیت های بزرگسالی را بپذیرد.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.