Inhabit
[ɪnˈhæbɪt]Verb
to live in a particular place
اقامت داشتن در، در زیستن، ساکن بودن در، سکونت گزیدن در، نشیمند بودن، مسکن گزیدن، زندگی کردن
Synonyms
live in, people, occupy, populate, reside in, tenant, lodge in, dwell in, colonize, take up residence in, abide in, make your home in
Antonyms
lose, miss, depart, go, leave, move
Examples
Eskimos inhabit the frigid part of Alaska.
اسکیموها در بخش بسیار سرد آلاسکا زندگی میکنند.
Because Sidney qualified, he was allowed to inhabit the vacant apartment.
چون «سیدنی» واجد شرایط بود، اجازه یافت تا در آپارتمان خالی اقامت کند.
Many crimes are committed each year against those who inhabit the slum area of our city.
هر ساله جنایات زیادی برعلیه کسانی ارتکاب میشود که در منطقهی فقیرنشین شهر ما سـکونت دارند.
They inhabit a small apartment.
آنان در آپارتمان کوچکی ساکن هستند.
A forest inhabited by various animals.
جنگلی که جانوران گوناگون در آن زندگی میکنند.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما