دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس دوم ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Inhabit

  [ɪnˈhæbɪt]

Verb

to live in a particular place

اقامت‌ داشتن‌ در، در زیستن، ساکن بودن در، سکونت گزیدن در، نشیمند بودن، مسکن گزیدن، زندگی کردن

Synonyms

live in, people, occupy, populate, reside in, tenant, lodge in, dwell in, colonize, take up residence in, abide in, make your home in

Antonyms

lose, miss, depart, go, leave, move

Examples

Eskimos inhabit the frigid part of Alaska.

اسکیموها در بخش‌ بسیار سرد آلاسکا زندگی‌ می‌کنند.

Because Sidney qualified, he was allowed to inhabit the vacant apartment.

چون «سیدنی‌» واجد شرایط‌ بود، اجازه یافت‌ تا در آپارتمان خالی‌ اقامت‌ کند.

Many crimes are committed each year against those who inhabit the slum area of our city.

هر ساله‌ جنایات زیادی برعلیه‌ کسانی‌ ارتکاب می‌شود که‌ در منطقه‌ی فقیرنشین‌ شهر ما سـکونت‌ دارند.

They inhabit a small apartment.

آنان در آپارتمان کوچکی ساکن هستند.

A forest inhabited by various animals.

جنگلی که جانوران گوناگون در آن زندگی می‌کنند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>