Interject
[ˌɪntərˈdʒekt]Verb
to interrupt what somebody is saying with your opinion or a remark
(لابلای حرفها) گفتن، (به عنوان جملهی معترضه) ذکر کردن، (موضوع یا حرفی را) پیش کشیدن، گریز زدن، (حرف دیگری را) قطع کردن، پریدن وسط حرف کسی، مداخله کردن
Synonyms
interrupt with, put in, interpose, introduce, throw in, interpolate
Examples
To interject a question
پرسشی را پیش کشیدن
‘You're wrong,’ interjected Susan.
سوزان پرید وسط بحث و گفت: "اشتباه می کنی."
‘That’s absolute rubbish!’ he interjected.
او با قطع کردن حرف دیگران گفت: "این یک آشغال مطلق است!"
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.