دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و شش ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Internecine

  [ˌɪntərˈniːsn]

Adjective

happening between members of the same group, country or organization

(در اصل) پرکشتار، ویرانگر، تباهگر(انه)، (کشنده یا مخرب برای هر دو طرف) دوسوکش، دوسو برانداز، دوسو تباهگر(انه)، خانمانسوز

Synonyms

destructive, bloody, deadly, fatal, mortal, exterminating, ruinous, exterminatory

Examples

An internecine war that had no winner.

جنگ دو سو ویرانگری که برنده نداشت.

Competition for the nation's mineral resources has led to internecine war between tribal groups.

رقابت بر سر منابع معدنی کشور به جنگ داخلی بین گروه های قبیله ای منجر شده است.

To try to cut down on internecine warfare, Mr Florio oversaw annual meetings at which he encouraged publishers to work together.

برای تلاش برای کاهش جنگ داخلی، آقای "فلوریو" بر جلسات سالانه نظارت داشت که در آن ناشران را تشویق به همکاری با یکدیگر می کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>