Lack
[læk]Noun
the state of not having something or not having enough of something
کمبود، کمداشت، کمداشتن، کمبود داشتن، کسرداشتن، نداشتن، فقدان، ناداشت، نایابی
Synonyms
defect, deficiency, deficit, inadequacy, insufficiency, paucity, poverty, scantiness, scantness, scarceness, scarcity, shortage, shortcoming, shortfall, underage, absence, dearth, want
Examples
Lack of oxygen
کمداشت اکسیژن
Lack of experience
کمداشت تجربه
Lack of rain
کمبود باران
Lacking two grams of being a kilo.
دو گرم مانده که یک کیلو بشود.
Faith was the only thing lacking amongst them.
یگانه چیزی که در میان آنان وجود نداشت ایمان بود.
There is a total lack of democracy in that country.
در آن کشور اصلا دموکراسی وجود ندارد.
Lack
[læk]Verb
be entirely without something; have not enough OR to have none or not enough of something
کاملاً فاقد چیزی بودن، به اندازه کافی نداشتن، نیاز داشتن، بی بهره بودن
Synonyms
miss, want, need, require, not have, be without, be short of, be in need of, be deficient in
Antonyms
have, own, enjoy, possess
Examples
Your daily diet should not lack fruits and vegetables.
رژیم غذایی روزانه شما، نباید فاقد میوه وسبزیجات باشد.
His problem was that he lacked a variety of talents.
مشکلش این بودکه فاقد استعدادهای مختلف بود.
As an amateur dancer, Vincent knew that he lacked the professional touch.
«وین سنت» بعنوان رقاصی تازه کار، میدانست که مهارت حرفهای ندارد.
Be lacking in (something)
کمبود داشتن، (چیزی را) کسر داشتن
We are lacking for nothing right now.
هم اکنون به هیچ چیزی نیاز نداریم.
They have mastered old learning but are lacking in modern sciences.
آنها علوم قدیم را یاد گرفتهاند ولی از علوم جدید بیبهرهاند.
We lack space.
ما جا کم داریم.
They lacked nothing but water.
آنها هیچ چیزی کم نداشتند بجز آب.
Some communities still lack electricity and indoor plumbing.
برخی از جوامع هنوز برق و آب لولهکشی ندارند.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما