دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس بیست و سه ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Logical

  [ˈlɑːdʒɪkl]

Adjective

(of an action, event, etc.) seeming natural, reasonable or sensible AND following or able to follow the rules of logic in which ideas or facts are based on other true ideas or facts

منطقی، کرویزی، مستدل، راست اندیشانه، عاقلانه، پیامد منطقی، (نتیجه‌ی) منتظره، دارای استدلال درست، راست اندیش

Synonyms

rational, clear, reasoned, reasonable, sound, relevant, consistent, valid, coherent, pertinent, well-organized, cogent, well-reasoned, deducible, obvious, sensible, most likely, natural, necessary, wise, plausible, judicious

Antonyms

unreasonable, irrational, instinctive, illogical, unorganized, unlikely, implausible

Examples

It is logical to spend a minimum on needless things.

منطقی‌ است‌ که‌ روی چیزهای غیر ضروری حداقل‌ پول را خرج کنیم‌.

ln order to keep your car running well, it is only logical that you lubricate it regularly.

برای اینکه‌ اتومبیل‌ شما خوب کار کند، منطقی‌ است‌ که‌ آن را بطور مرتب‌ روغن‌ کاری کنید.

l used a logical argument to persuade Lester to leave.

من‌ استدلال منطقی‌ بکار بردم تا «لستر» را برای رفتن‌ متقاعد کنم‌.

A logical thinker

کسی که منطقی فکر می‌کند، آدم درست اندیش

A logical result

نتیجه‌ی منطقی

A logical decision

تصمیم عاقلانه

Logical argumentation

استدلال منطقی

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>