Lubricate
[ˈluːbrɪkeɪt]Verb
make (machinery) smooth and easy to work by putting on oil, grease, or a similar substance OR to put a lubricant on something such as the parts of a machine, to help them move smoothly
با قراردادن روغن، گریس و مواد مشابه، کار با ماشین آلات را راحت و هموار کردن، روغن کاری کردن، گریس کاری کردن، نرم و لیز کردن، لیزاندن، روان کردن
Synonyms
oil, grease, smear, smooth the way, oil the wheels, make smooth, make slippery
Antonyms
dry
Examples
The bulky wheels of a railroad train must be lubricated each week.
چرخ های بزرگ قطار، باید هر هفته روغن کاری شوند.
A large quantity of grease is needed to lubricate an airplane engine.
برای روغن کاری موتور یک هواپیما مقدار زیادی گریس لازم است.
When a watch is lubricated, it keeps more accurate time.
وقتی که یک ساعت مچی روغن کاری شود، دقیق تر کار میکند.
Engine lubrication
روغن کاری موتور
I lubricated the wheels.
به چرخها روغن زدم.
One strong drink lubricated his tongue.
یک مشروب قوی زبان او را باز کرد.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما