Mammoth
[ˈmæməθ]Adjective
extremely large
عظیم، بسیار بزرگ، سترگ، غولپیکر
Synonyms
colossal, huge, giant, massive, vast, enormous, mighty, immense, titanic, jumbo, gigantic, monumental, mountainous, stellar, prodigious, stupendous, gargantuan, elephantine, ginormous, Brobdingnagian, humongous or humungous
Antonyms
little, small, minute, tiny, miniature, trivial, insignificant, diminutive, puny
Examples
A mammoth parade
یک رژهی بسیار بزرگ
A mammoth explosion
انفجار عظیم
A financial crisis of mammoth proportions
بحران مالی در ابعاد بزرگ
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.