Massive
[ˈmæsɪv]Adjective
big and heavy; large and solid; bulky
بزرگ، سنگین، درشت وتوپر، حجیم، سترگ، عظیم، گنجا، غولآسا، ستبر
extremely large or serious OR unusually large, powerful, or damaging
بیش از معمول، بسیار زیاد، زیادوار، شدید و دامنهدار، انبوهوار، همه جانبه، گسترده، وسیع، ژفت
Synonyms
huge, great, big, heavy, imposing, vast, enormous, solid, impressive, substantial, extensive, monster, immense, hefty, titanic, gigantic, monumental, whacking, mammoth, bulky, colossal, whopping, weighty, stellar, hulking, ponderous, gargantuan, elephantine, ginormous, humongous or humungous
Antonyms
little, small, minute, light, tiny, thin, slight, petty, trivial, frail
Examples
The boss asked some employees to lift the massive box.
رئیس از چند کارمند خواست جعبهی حجیم را بلند کنند.
From lifting weights, Willie had developed massive arm muscles.
«ویلی» با بلند کردن وزنه، ماهیچههای بازویش را حجیم ساخته بود.
The main building on the campus was so massive that the new students had trouble finding their way around at first.
ساختمان اصلی محوطهی دانشگاه آنقدر بزرگ بودکه در ابتدا دانشجویان جدید برای پیدا کردن راهشان مشکل داشتند.
Massive rocks
صخرههای سترگ
Massive statues
مجسمههای غول آسا
Massive towers
برجهای عظیم
Rustam's massive shoulders
شانههای ستبر رستم
A massive dose of medicine
مقدار بسیار زیاد دارو (که خورده شده)
The country's massive debts
بدهیهای زیاد کشور
The most massive odor I have ever known.
شدیدترین بویی که تابحال به مشامم رسیده است.
Massive hemorrhage
خونریزی شدید و گسترده
A massive heart attack
حملهی قلبی شدید
Massive retaliation
حمله انتقامی در سطح گسترده، قصاص همگانی
One of the most massive programs ever submitted to the Congress.
یکی از جامعترین برنامههایی که تاکنون به کنگره تقدیم شده است.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما