دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس هجدهم ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Nimble

  [ˈnɪmbl]

Adjective

active and sure-footed: quick moving; light and quick OR able to move quickly and easily

فعال و با قدم های مطمئن‌، چالاك، سبک‌ و سریع‌، فرز، چابک، چست، قلچماق

able to think, react and adapt quickly

زیرک، تیزهوش، تنداندیش، هشیار، بشول

Synonyms

agile, active, lively, deft, proficient, sprightly, nippy, spry, dexterous, alert, ready, bright, sharp, keen, active, smart, quick-witted

Antonyms

heavy, slow, dull, awkward, clumsy, inactive, lethargic, indolent

Examples

Although Dusty was a miniature poodle, he was nimble enough to fight bigger dogs.

اگرچه‌ «داستی‌» سگ‌ کوچکی‌ بود ولی‌ به‌ قدر کافی‌ زرنگ‌ بود تا با سگ‌های بزرگتر بجنگد.

The nimble policeman leaped over the fence to pursue the car thief.

افسر پلیس‌ چابک‌ و زرنگ‌ از روِ حصار پرید تا دزد اتومبیل‌ را تعقیب‌ کند.

At his press conference, the commissioner was quite nimble in avoiding the difficult questions.

کمیسر عالی‌ در کنفرانس‌ مطبوعاتی‌ به‌ قدر کافی‌ زرنگ‌ بود تا از پاسخ‌ به‌ سؤالات مشکل‌، طفره رود.

A nimble reply

پاسخ زیرکانه

A nimble rabbit

خرگوش چابک

She has a nimble mind.

او تیزهوش است.

He has a nimble tongue.

او سر و زبان‌دار است.

A nimble mountain climber

کوهنورد چالاک

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>