دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته پانزدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Nomadic

  [nəʊˈmædɪk]

Adjective

belonging to a community that moves with its animals from place to place

وابسته به بیابان گردی یا چادر نشینی، کوچ‌گرانه، ایلیاتی، چادر نشین

moving often from place to place

آواره، خانه بدوش، بی سروسامان

Synonyms

wandering, travelling, roaming, migrant, roving, itinerant, migratory, vagrant, peripatetic

Examples

Nomadic tribes

قبایل چادر نشین

Foreign workers led a nomadic life.

کارگران خارجی زندگی بی سر و سامانی داشتند.

As a general rule, the wool in nomadic items is very good.

به عنوان یک قاعده کلی، پشم در اقلام عشایری بسیار خوب است.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>