دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و یک ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Obsequious

  [əbˈsiːkwiəs]

Adjective

trying too hard to please somebody, especially somebody who is important

متملق، چاپلوس، بادمجان دور قاب چین، بله قربان گو

Synonyms

servile, flattering, cringing, fawning, abject, submissive, grovelling, menial, subservient, ingratiating, deferential, sycophantic, slavish, unctuous, smarmy, mealy-mouthed, toadying, bootlicking, toadyish

Examples

An obsequious minister

وزیر متملق

The service in the restaurant was attentive without being obsequious.

سرویس دهی در رستوران با دقت و بدون چاپلوسی بود.

The waiters came hurrying forward with obsequious smiles on their faces.

پیشخدمت ها با لبخندهای متملقانه ای با عجله جلو آمدند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>