دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس اول ۵۰۴
4.3 از 7 امتیاز

Qualify

  [ˈkwɑːlɪfaɪ]

Verb

show that you are able OR to reach the standard of ability or knowledge needed to do a particular job, for example by completing a course of study or passing exams

واجد شرایط‌ بودن، سزیدن، سزاندن، محق شدن، شایسته شدن، سزندگی داشتن، سزاوار شدن، شاسیتگی لازم برای انجام شغلی را پیدا کردن (با گذراندن دوره ای یا شرکت در آزمونی)

become fit OR to give somebody the skills and knowledge they need to do something

صلاحیت‌ داشتن‌، واجد شرایط کردن، محق کردن، شایسته کردن، سزاوار کردن، مهارت و دانش مورد نیاز برای انجام کاری را به کسی دادن

to be of a high enough standard to enter a competition; to defeat another person or team in order to enter or continue in a competition

(مسابقه) به درجه کافی از یک استاندارد و توانایی رسیدن برای شرکت در یک رقابت یا مسابقه، به دوره‌ی بعدی راه یافتن

to have or give somebody the right to do something

محق کردن یا شدن، حق انجام کاری را داشتن، حق انجام کاری را به کسی دادن

to add something to a previous statement to make the meaning less strong or less general

تعدیل کردن، کم و بیش کردن، متعادل کردن، مشروط کردن

Synonyms

gain qualifications, pass, graduate, be licensed, make the grade, be authorized, be certified, certify, equip, empower, train, ground, condition, prepare, fit, commission, ready, permit, sanction, endow, capacitate, be, described, count, be considered as, be named, be counted, be eligible, be characterized, be designated, be distinguished, restrict, limit, reduce, vary, ease, moderate, adapt, modify, regulate, diminish, temper, soften, restrain, lessen, mitigate, abate, tone down, assuage, modulate, circumscribe

Antonyms

deny, fail, lose, disallow, dissatisfy, refuse, reject, allow, be lenient, ban, prevent, disqualify, forbid, preclude, debar

Examples

I am trying to qualify for the job which is now vacant.

سعی‌ می‌کنم‌ برای شغلی‌ که‌ در حال حاضر بلاتصدی است‌، واجد شرایط‌ بشوم.

Since PauIine can't carry a tune, she is sure that she wiII never qualify for the GirIs’ Chorus.

از آنجا که‌ «پائولین‌» لحن‌ رسایی‌ ندارد، مطمئن‌ است‌ که‌ هرگز برای گروه کر دختران شایستگی‌ پیدا نخواهد کرد.

You have to be over 5'5" to qualify as a poIiceman in our town.

قد شما باید بیش‌ از ٥/٥ فوت باشد تا در شهر ما بعنوان افسر پلیس‌ صلاحیت‌ پیدا کنید.

To qualify one's approval

توافق خود را مشروط کردن

To qualify a punishment

مجازاتی را تعدیل کردن

Time qualified the fire of their love.

زمان آتش عشق آنان را ملایم‌تر کرد.

The power to regulate commerce shall not be qualified in any way.

اختیار تنظیم (امور) بازرگانی به هیچ وجه قابل تعدیل نیست.

She was qualified by court order as an executor.

طبق حکم دادگاه او صلاحیت قیم شدن را داشت.

Education and experience qualify him for this job.

تحصیلات و تجربه او را شایسته‌ی این شغل می‌کند.

The government issues certificates qualifying our meat.

دولت با صدور گواهی گوشت ما را تایید می‌کند.

The professor clearly qualified each one of his main points.

استاد هر یک از نکات اصلی خود را به روشنی وصف کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>