دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس نهم ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Rage

  [reɪdʒ]

Noun

violent anger; something that arouses intense but brief enthusiasm OR a feeling of violent anger that is difficult to control AND anger and violent behavior caused by a particular situation

خشم‌ شدید، چیزی که‌ علاقه‌ی شدید اما مختصر بر می‌انگیزد، (شدید) خشم، شور، خروش، قهر، غضب، (توفان و باد وغیره) شدت، حدت، ویرانگری، تلاطم، اوج، میل شدید، شهوت، شیفتگی، از خود بیخودی، التهاب

Synonyms

fury, temper, frenzy, rampage, tantrum, fit of pique, fit of temper, anger, violence, passion, obsession, madness, raving, wrath, mania, agitation, ire, vehemence, high dudgeon, craze, fashion, enthusiasm, obsession, vogue, fad, latest thing

Antonyms

pleasure, joy, resignation, acceptance, good humour, calmness, equanimity, gladness

Examples

Joan's bad manners sent her mother into a rage.

بدرفتاری «جوان»، خشم‌ مادرش را برانگیخت‌.

In a fit of rage, Francine broke the valuable glass.

«فرانکین‌» در یک‌ جنون آنی‌ لیوان قیمتی‌ را شکست‌.

The mayor felt a sense of rage about the exaggerations in the press.

شهردار، به‌ خاطر بزرگنمایی‌های مطبوعات، خشمگین‌ شد.

A rage for power

شهوت قدرت

A rage to live

اشتیاق مفرط به زندگی

He was overcome by a rage of grief.

التهاب اندوه براو چیره شد.

To fly into a rage

سخت بر آشفتن

I was trembling with rage.

از شدت خشم می‌لرزیدم.

The storm's rage continued for two days.

شور توفان دو روز ادامه داشت.

She fell into a rage and threw all of the dishes out of the window.

از کوره در رفت و همه ظرف‌ها را از پنجره بیرون انداخت.

Rage

  [reɪdʒ]

Verb

to show that you are very angry about something or with somebody, especially by shouting

سخت خشمگین شدن، سخت بر آشفتن، آشوب کردن، از کوره در رفتن، (از شدت غضب) از خود بیخود شدن، پرخاش شدید کردن

(of a storm, a battle, an argument, etc.) to continue in a violent way

شدت داشتن، کولاک کردن، بیداد کردن، آلفتن، توفیدن، غریویدن، غوغا کردن، متلاطم بودن

Synonyms

anger, blow up, boil over, bristle, burn, explode, flare up, foam, fume, seethe, steam

Examples

She is raging over the waste of her small capital.

درباره‌ی از دست رفتن سرمایه‌ی اندکش سخت بخود می‌پیچد.

His father raged at him for his carelessness.

پدرش به خاطر بی‌دقتی او، سخت بر او برآشفت.

(Dylan Bob)... rage, rage against the dying of the light

... به اعتراض بر مرگ نور آشوب کن، آشوب

The raging seas

دریای متلاطم

The storm is still raging.

توفان هنوز دارد کولاک می‌کند.

Plague was raging in town.

طاعون در شهر بیداد می کرد.

The raging wind fell several trees.

باد شدید چندین درخت را انداخت.

Revolution raged throughout the country.

در سرتاسر کشور انقلاب غوغا می کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>