Relate
[rɪˈleɪt]Verb
show or make a connection between two or more things
مربوط کردن، ربط دادن، وابسته کردن، همبسته کردن، رابطه داشتن، ربط داشتن، وابسته بودن، همبسته بودن، تفاهم داشتن، ( همدیگر را) درک کردن
to give a spoken or written report of something; to tell a story
(خبر یا داستان و غیره) نقل کردن، گفتن، حکایت کردن، روایت کردن، سرگذشت گفتن، واگفتن
Synonyms
tell, recount, report, present, detail, describe, chronicle, rehearse, recite, impart, narrate, set forth, give an account of
Examples
The traveler related his adventures with some exaggeration.
مسافر ماجراهایش را با کمی اغراق نقل کرد.
After viewing the cinema’s latest show, the observant student was able to relate every detail.
بعد از دیدن آخرین فیلم سینما، دانش آموز تیزهوش قادر بود همهی جزئیات فیلم را نقل کند.
Would you say that misfortune is related to carelessness?
آیا میتوان گفت که بدشانسی با بیدقتی ارتباط دارد؟
He relates poverty and crime.
او فقر را با جنایت مربوط میداند.
I am unable to relate these two events.
قادر نیستم این دو رویداد را به هم مربوط کنم.
Her lecture related to the causes of cancer.
نطق او مربوط به علل سرطان بود.
I have never been able to relate to him.
هرگز نتوانستهام با اوتفاهم برقرار کنم.
He related the story of how he first came to America.
او داستان اولین باری را که به آمریکا آمده بود تعریف کرد.
Tradition relates that he once ran from Shiraz to Esfahan.
سنت چنین حکایت می کند که او یکبار از شیراز تا اصفهان دوید.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما