Reverberating
[rɪˈvɜːrbəreɪtɪŋ]Adjective
Reverberating things echo deeply. If you live on a busy street, you're bound to occasionally hear music reverberating loudly from passing cars
دارای اکو، طنین انداز، پژواک شونده، منعکس کننده
Synonyms
resonant, resonating, resounding, reverberative
Examples
A mirror reverberating the glaring sun
آینهای که نور خیره کنندهی خورشید را بازتاب میکرد
The baton hitting the desk made a hollow, reverberating noise.
برخورد باتوم به میز، صدایی توخالی و پژواک شونده ای ایجاد کرد.
“Which queen were you?” she said aloud, her voice reverberating through the still chamber.
"شما کدام ملکه بودید؟" او با صدای بلند گفت، صدایش در تالار ساکت طنین انداز شد.
I could hear his voice now in the crook of my neck, reverberating through my bones and the pounding pulse of my blood.
میتوانستم صدایش را در گوشهی گردنم بشنوم که در استخوانها و نبض تپنده خونم طنین انداز می شد.
Don Joaquín’s voice rose in timbre and pitch, until he seemed to disappear and only his words remained, reverberating against the cement walls, piercing the assembled into delirious convulsions and ecstatic trances.
صدای دون خواکین به شدت بلند شد، تا اینکه به نظر میرسید ناپدید شد و فقط کلماتش باقی ماندند، بر دیوارهای سیمانی طنینانداز می شدند و جمع را در تشنجهای هذیانی و خلسههای وجدآمیز فرو میبردند.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما