دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته هجدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Romp

  [rɑːmp]

Verb

to play in a happy and noisy way

شادی کردن، جست وخیز کردن، بازی و جیغ و داد کردن، ورجه‌ورجه کردن

Synonyms

frolic, sport, skip, have fun, revel, caper, cavort, frisk, gambol, make merry, rollick, roister, cut capers

Examples

Kids romping around in the snow...

بچه ها در برف درحال بازی و جیغ و داد...

Two fox cubs romped playfully on the river bank.

دو توله روباه با بازیگوشی در ساحل رودخانه جست و خیز می کردند.

I saw him romping in the living room with his four children.

او را دیدم که در اتاق نشیمن با چهار فرزندش جست و خیز می‌کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>