Romp
[rɑːmp]Verb
to play in a happy and noisy way
شادی کردن، جست وخیز کردن، بازی و جیغ و داد کردن، ورجهورجه کردن
Synonyms
frolic, sport, skip, have fun, revel, caper, cavort, frisk, gambol, make merry, rollick, roister, cut capers
Examples
Kids romping around in the snow...
بچه ها در برف درحال بازی و جیغ و داد...
Two fox cubs romped playfully on the river bank.
دو توله روباه با بازیگوشی در ساحل رودخانه جست و خیز می کردند.
I saw him romping in the living room with his four children.
او را دیدم که در اتاق نشیمن با چهار فرزندش جست و خیز میکرد.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.