دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و دو ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Salubrious

  [səˈluːbriəs]

Adjective

(of a place) pleasant to live in; clean and healthy

سالم، تندرستی‌آور، فرخنده، مفید، فایده بخش، موثر، نافع، سودبخش

Synonyms

healthy, beneficial, good for you, wholesome, invigorating, salutary, healthful, health-giving, agreeable, respectable, grand, pleasant, nice, posh, luxurious, classy, upmarket, high-class, glitzy, swanky

Examples

They live in a very salubrious area.

آنها در یک منطقه بسیار سالم زندگی می کنند.

The surroundings were not very salubrious.

محیط اطراف چندان سالم نبود.

We had to move to a house in a less salubrious area.

مجبور شدیم به خانه‌ای در منطقه‌ای نقل مکان کنیم که از سلامت کمتری برخوردار است.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>