Tact
[tækt]Noun
abiIity to say the right thing
توانایی گفتن سخن مناسب، تدبیر، کیاست
Synonyms
common-sense, discretion, prudence, refinement, sensitivity, subtlety
Antonyms
carelessness, agitation, bad manners, disregard, ignorance, impoliteness, inability, ineptness, neglect, negligence, omission, rudeness, stupidity, thoughtlessness, upset
Examples
My aunt never hurts anyone’s feeIings because she aIways uses tact.
خاله ام هرگز احساسات کسی را جریحهدار نمیکند چون همیشه تدبیر به کار میبرد.
By the use of tact, Janet was abIe to caIm her jeaIous husband.
«ژانت» توانست با استفاده از تدبیر، شوهر حسودش را آرام کند.
Your friends wiII admire you if you use tact and thoughtfuIness.
اگر تدبیر و تفکر بکار ببرید، دوستانتان شما را تحسین میکنند.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.