دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و دو ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Trivial

  [ˈtrɪviəl]

Adjective

​not important or serious; not worth considering

کم اهمیت، جزئی، ناچیز، ناقابل، پیش پا افتاده، خرده ریز

Synonyms

unimportant, little, small, minor, slight, everyday, petty, meaningless, commonplace, worthless, trifling, insignificant, negligible, frivolous, paltry, incidental, puny, inconsequential, trite, inconsiderable, valueless, nickel-and-dime, wanky, chickenshit

Antonyms

important, serious, significant, essential, vital, crucial, unusual, considerable, profound, worthwhile, uncommon, weighty

Examples

A trivial detail

جزئیات پیش پا افتاده

I know it sounds trivial, but I'm worried about it.

می دانم که به نظر بی اهمیت می رسد، اما نگران آن هستم.

I'll try to fix it—but it's not trivial (= it may be difficult to fix).

من سعی خواهم کرد آن مشکل را برطرف کنم - اما این یک چیز ساده و پیش پا افتاده نیست (= ممکن است رفع آن دشوار باشد).

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>