Ubiquitous
[juːˈbɪkwɪtəs]Adjective
seeming to be everywhere or in several places at the same time; very common
همه جا حاضر، همه جا موجود، هر جا هست
Synonyms
ever-present, pervasive, omnipresent, all-over, everywhere, universal
Examples
A ubiquitous insect, like the fly
حشرهای که در همهجا هست، مثل مگس
The ubiquitous movie star, Tom Hanks
ستاره همه جا حاضر سینما، تام هنکس
The ubiquitous bicycles of university towns
دوچرخه هایی که همه جا هستند در شهرهای دانشگاهی
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.