دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس اول ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Unaccustomed

  [ˌʌnəˈkʌstəmd]

Adjective

not in the habit of doing something; not used to something

به‌ چیزی عادت نداشتن‌، نامأنوس، فاقد عادت (به چیزی)، ناآشنا (به)

not usual, normal or familiar

عجیب، غیر عادی، ناروال

Synonyms

ignorant, uninformed, incompetent, inexperienced, unfamiliar

Antonyms

accustomed, customary, normal

Examples

Coming from AIaska, CIaude was unaccustomed to FIorida’s heat.

چون «کلود» اهل‌ آلاسکا بود، به‌ گرمای فلوریدا عادت نداشت‌.

The king was unaccustomed to having peopIe disobey him.

پادشاه به‌ داشتن‌ مردمی‌ که‌ از او سرپیچی‌ کنند، عادت نداشت‌.

Unaccustomed as he was to exercise, Vic quickIy became tired.

چون «ویک‌» به‌ نرمش‌ عادت نداشت‌، سریع‌ خسته‌ شد.

The orphans were unaccustomed to such kindness.

آن اطفال یتیم به چنین مهربانی‌هایی عادت نداشتند.

Unaccustomed actions

اعمال غیرعادی

The unaccustomed heat made him weary.

گرمای عجیب و غیرعادی او را خسته می کرد.

I was surprised by her unaccustomed silence.

از سکوت غیرعادی او تعجب کردم.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>