Unaccustomed
[ˌʌnəˈkʌstəmd]Adjective
not in the habit of doing something; not used to something
به چیزی عادت نداشتن، نامأنوس، فاقد عادت (به چیزی)، ناآشنا (به)
not usual, normal or familiar
عجیب، غیر عادی، ناروال
Synonyms
ignorant, uninformed, incompetent, inexperienced, unfamiliar
Antonyms
accustomed, customary, normal
Examples
Coming from AIaska, CIaude was unaccustomed to FIorida’s heat.
چون «کلود» اهل آلاسکا بود، به گرمای فلوریدا عادت نداشت.
The king was unaccustomed to having peopIe disobey him.
پادشاه به داشتن مردمی که از او سرپیچی کنند، عادت نداشت.
Unaccustomed as he was to exercise, Vic quickIy became tired.
چون «ویک» به نرمش عادت نداشت، سریع خسته شد.
The orphans were unaccustomed to such kindness.
آن اطفال یتیم به چنین مهربانیهایی عادت نداشتند.
Unaccustomed actions
اعمال غیرعادی
The unaccustomed heat made him weary.
گرمای عجیب و غیرعادی او را خسته می کرد.
I was surprised by her unaccustomed silence.
از سکوت غیرعادی او تعجب کردم.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما