دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس اول ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Vacant

  [ˈveɪkənt]

Adjective

empty; not fiIIed

خالی‌، پرنشده

if a job in a company is vacant, nobody is doing it and it is available for somebody to take

یک پست یا شغل تهی، خالی

​(of a look, an expression, etc.) showing no sign that the person is thinking of anything

گنگ، بی‌بیان، بدون حالت، بی‌خیال، منگ

Synonyms

bare, deserted, idle, unemployed, unfilled, uninhabited, unused, abstracted, blank, daydreaming, deadpan

Antonyms

busy, employed, full, populated, used, aware, cognizant, comprehending

Examples

Someone is pIanning to buiId a house on that vacant Iot.

شخصی‌ قصد دارد روی آن تکه‌ زمین‌ خالی‌ یک‌ خانه‌ بسازد.

I put my coat on that vacant seat.

کتم‌ را روی آن صندلی‌ خالی‌ گذاشتم‌.

When the IandIord broke in, he found that apartment vacant.

وقتی‌ صاحب‌ خانه‌ با شکستن‌ در وارد شد، آپارتمان را خالی‌ یافت‌.

A vacant position in his company

یک پست خالی در شرکت او

She sat on the chair with a vacant look on her face.

با چهره‌ای بی‌حالت روی صندلی نشست.

Hungry children vacantly staring out of the window.

کودکان گرسنه که با حالت منگ از پنجره به خارج خیره شده بودند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>