دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ واژه‌های ۱۱۰۰ درس هفدهم ۵۰۴ هفته سی و سه ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Wary

  [ˈweri]

Adjective

on one’s guard against danger or trickery; cautious OR careful when dealing with somebody/something because you think that there may be a danger or problem

مراقب‌ در برابر خطر یا فریب‌، محتاط، مواظب، هشیار، با پروا، دست به عصا، محتاطانه، احتیاط‌آمیز

Synonyms

suspicious, sceptical, mistrustful, suspecting, guarded, apprehensive, cagey, leery, distrustful, on your guard, chary, heedful, watchful, careful, alert, cautious, prudent, attentive, vigilant, circumspect

Antonyms

rash, reckless, careless, negligent, unsuspecting, foolhardy, unwary, unguarded, imprudent, remiss

Examples

A wary politician

یک سیاستمدار محتاط

She cast a wary look at me.

نگاه محتاطانه‌ای به من کرد.

Be wary of (something)

مواظب (چیزی) بودن، (چیزی را) پاییدن، برحذر بودن

Keep a wary eye on (something)

با احتیاط (چیزی را) پاییدن، دقیقا مواظب بودن

Marilyn’s mother told her to be wary of strangers with a gleam in their eye.

مادر «ماریلین‌» به‌ او گفت‌ مراقب‌ غریبه‌ها باشد.

Living in a polluted city makes you wary of the air you breathe.

زندگی‌ در یک‌ شهر آلوده، شما را نسبت‌ به‌ هوایی‌ که‌ تنفس‌ می‌کنید محتاط می‌سازد.

After Orlando had been the victim of a cheat, he was wary of those who said they wanted to help him.

بعد از اینکه‌ «ارلاندو» قربانی‌ یک‌ تقلب‌ شد نسبت‌ به‌ هر کسی‌ که‌ به‌ او پیشنهاد کمک‌ می‌داد محتاط بود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>