دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و پنج ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Wince

  [wɪns]

Verb

to suddenly make an expression with your face that shows that you are embarrassed or feeling pain

(از درد یا شرم یا ترس و غیره - معمولا همراه با قیافه درهم کشیدن) جا خوردن، یکه خوردن، (خود را) عقب کشیدن، از جا جستن، چندش گرفتن، چهره در هم کشیدن، (قیافه‌ی کسی) تو هم رفتن

Synonyms

flinch, start, shrink, cringe, quail, recoil, cower, draw back, blench

Examples

The sight of the cadaver made her wince.

از دیدن آن نعش یکه خورد.

When I touched his broken foot, he winced.

وقتی که دست به پای شکسته‌اش زدم خود را عقب کشید.

I still wince when I think about that stupid thing I said.

وقتی به حرف احمقانه‌ای که گفتم فکر می‌کنم هنوز از خجالت چهره ام را در هم می کشم.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>