Incisive
[ɪnˈsaɪsɪv]Adjective
showing clear thought and good understanding of what is important, and the ability to express this
نافذ، قاطع، حاد، صریح و روشن
Synonyms
penetrating, sharp, keen, acute, piercing, trenchant, perspicacious
Antonyms
dull, vague, dense, superficial, woolly
Examples
His incisive thought
فکر نافذ او
incisive comments/criticism/analysis
نظرات / انتقاد / تحلیل قاطع
He had a clear, incisive mind.
او ذهنی روشن و قاطع داشت.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.