Forbid
[fərˈbɪd]Verb
to order somebody not to do something; to order that something must not be done
ممنوع کردن، اجازه ندادن، بازمان کردن، بازداری کردن، نشایست کردن، قدغن کردن
to make it difficult or impossible to do something
منع کردن، جلوگیری کردن، نگذاشتن
Synonyms
prohibit, ban, disallow, proscribe, exclude, rule out, veto, outlaw, inhibit, hinder , preclude, make illegal, debar, interdict, criminalize
Antonyms
order, let, allow, grant, bid, approve, enable, permit, sanction, license, endorse, authorize, O.K. or okay
Examples
Spitting on the floor is forbidden in public places.
تف کردن روی زمین در اماکن عمومی، ممنوع است.
The law forbids drunken drivers to handle their autos.
قانون، رانندگان مست را از رانندگی اتومبیل منع میکند.
l forbid you to enter the dense jungle because of the peril which awaits you there.
به خاطر خطری که در انتظار توست، تو را از وارد شدن به جنگل انبوه منع میکنم.
Smoking is forbidden.
استعمال دخانیات ممنوع است.
He was forbidden to leave the house.
به او اجازه نداده بودند که از خانه بیرون برود.
I forbid you to associate with him.
تو را از مصاحبت با او منع میکنم.
The steepness of the slope forbade ascent.
شیب زیاد سربالایی، بالا رفتن را میسر نمیکرد.
Women are forbidden in this club.
ورود زنها به این باشگاه ممنوع است.
The doctor has forbidden him to drink alcoholic beverage.
دکتر او را از نوشیدن مشروبات الکلی منع کرده است.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما