Precipitate
[prɪˈsɪpɪteɪt]Verb
to make something, especially something bad, happen suddenly or sooner than it should
(چیز ناخوشایند را) تسریع کردن، جلو انداختن، شتاباندن، هنگار کردن
to suddenly force somebody/something into a particular state or condition
فرو افکندن، سرنگون کردن، انداختن
Synonyms
quicken, trigger, accelerate, further, press, advance, hurry, dispatch, speed up, bring on, hasten, push forward, expedite, throw, launch, cast, discharge, hurl, fling, let fly, send forth
Examples
To precipitate the crisis
بحران را تسریع کردن
Events that precipitated the war.
رویدادهایی که جنگ را تسریع کردند
The cart overturned and precipitated me into the ditch.
گاری چپه شد و مرا به درون چاله افکند.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.