دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهاردهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Precipitate

  [prɪˈsɪpɪteɪt]

Verb

to make something, especially something bad, happen suddenly or sooner than it should

(چیز ناخوشایند را) تسریع کردن، جلو انداختن، شتاباندن، هنگار کردن

to suddenly force somebody/something into a particular state or condition

فرو افکندن، سرنگون کردن، انداختن

Synonyms

quicken, trigger, accelerate, further, press, advance, hurry, dispatch, speed up, bring on, hasten, push forward, expedite, throw, launch, cast, discharge, hurl, fling, let fly, send forth

Examples

To precipitate the crisis

بحران را تسریع کردن

Events that precipitated the war.

رویدادهایی که جنگ را تسریع کردند

The cart overturned and precipitated me into the ditch.

گاری چپه شد و مرا به درون چاله افکند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>